من برگ پاییزم می ریزم و می ریزم
آدم های زحمت کش جارو می کنند من رو
میرم به یک کناری می گم آقای شهرداری
چقدر تو زحمتکشی کار می کنی، جارو می کشی
اما اونا صدامو نمی شنوند انگاری
به برگ دیگه میگم آهای آهای رفیق جون
چه خشک و خالی شدی؟ رفیق می گه: من و تو
مثل رنگین کمونیم که عشق این و اونیم
وقتی که رنگ های ما میشه مثل شِرشِره ها
باد که میاد تو هوا پرواز می کنیم داد و بیداد می کنیم
جارو ما رو که هُـل میده میریم سمت گوشه ای از خیابون
وقتی که ما رو می شکنند صدا میدیم چه بدجور
ما همیشه رنگی هستیم بال و پرها رو بستیم
زندگی یک تجربه است. تجربه یک سرنوشت است. سرنوشت آینده است. آینده در میان شاخه های درختان جنگل زندگی پنهان است. جنگل زندگی چیست؟
جنگل زندگی، جنگلی پر از مهر و محبّت که میوه های درختانش پر از صمیمیت و دوستی است و تو در میان این جنگل به دنبال آینده ات می گردی و هر روز یک گل از گل های عشق و احساس را از فرش سبز جنگل جدا می کنی و در سبدت می گذاری. این تنها تو نیستی که به دنبال آینده ات می گردی. آینده هم به دنبال تو می گردد. هرچه خوش قلب تر و صمیمی تر باشی آینده به تو نزدیک تر می شود.